پیوندهای مهم

 

 

  

 
 

  

 


 

X
اخبار

سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار

عاشق اگر شدم ، اثر چشمهای توست اصلا" تمام،زیر سر چشمهای توست دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی این کیمیا گری هنر چشمهای توست السلام علیک یا اباعبدالله .
پنج شنبه 20 آذر 1393
2131



نویسنده : خانم عمادالدین ، دفتر 19 سمنان


بازهم در گذر ایام روزنگار فرارسیدن آخرین روز هفته را به من یادآور شد و قلم با چشمکی اشارتی بفرمود که غافل مباش از وفای به عهدی که با استاد خویش بستی و چه رسم فرخنده ای است این یادداشت های پایان هفته.... اما پایان این هفته با هفته های گذشته اندکی متفاوت تر و از این رو قابل تامل میباشد. چند روز قبل از لسان یکی از اساتید دانشگاه مطلبی را شنیدم که بسیار در نظرم خوشایند آمد.ایشان گفتند:اشد رحمت خدا بر ما آنست که نطفه ما را از صلب زن و مردی مسلمان خارج کرده است و این یعنی ما را مشمول و لایق هدایت تکوینی خود قرارداده است. هدفم از بیان این مطلب این بود که از کودکی مادر مرا با عشق حسین (ع) شیر داده است و پدر همواره در گوشم نام و یاد حسین(ع) را نجوا کرده است و من به پاس موهبتی که خدا به من ارزانی داشته اینطور آغاز میکنم: به نام خالق مهربانی که اینگونه فرمود "آن کس که مرا طلب کند، می یابد. آن کس که مرا یافت، می شناسد. آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد. آن کس که دوستم داشت، عاشقم می شود. آن کس که عاشقم شود؛ من نیز به او عشق می ورزم. آن کس که به او عشق ورزیدم؛ او را می کشم و آن کس که من او را بکشم خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب باشد، من ، خود خون بهای او هستم." ابى الحدید مى نویسد: سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانى که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتى حسین(ع)، فرزند رشید على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصیت تسخیر ناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمى خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش امان نامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذلیلانه برگزید و اینک در آستانه اربعین شهادت مولایم،درحالیکه از قافله عشاقی که پیاده ره کویش را در پیش گرفته اند جا مانده ام،اینطور مینویسم: عاشق اگر شدم ، اثر چشمهای توست اصلا" تمام،زیر سر چشمهای توست دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی این کیمیا گری هنر چشمهای توست السلام علیک یا اباعبدالله .

*****************

و امابعد تقدیم به شما همگامان و همراهان من در سفر پر خاطره و پر مخاطره زندگی هرگز از زندگی، آنگونه که انگار گلدانیست بالای تاقچه یا درختی در باغچه، جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو، گله مکن. هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو، سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگیست و میتواند زندگی باشد.زندگی، مرده ریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش، موجودیتی عینی و مادی داشته باشد. زندگی، کارمایه ی انسان است، و محصول انسان، و دسترنج انسان، و رویای انسان، و مجموعه ی آرزوها و آرمان های انسان - که بدون انسان هیچ است و کم از هیچ.زندگی حتی ممکن است خواب طولانی و رنگین یک انسان باشد - بسیار دور از واقعیت بیداری؛ اما به هر حال چیزیست متعلق به انسان، برخاسته از انسان، و سرچشمه گرفته از قدرت های مثبت و منفی انسان. به یادم می آید که در جایی خوانده ام:« خدای من، زمین بی انسان را دوست نمی دارد و هرگز نیز دوست نداشته است » . ساختن زمین آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد، و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد، تنها رسالت انسان است؛ و رسالت تو و من، اگر از داشتن عنوان پرمسؤولیت و خطیر « انسان » هراسی به دل هایمان نمی افتد. خوب می دانی، که ارزش نهایی هر زندگی در حضور لحظه های سرشار از احساس خوشبختی در آن است.در یکنواختی و سکون، هیچ چیز وجود ندارد چه رسد به خوشبختی که ناگزیر ، از پویشی دائمی سرچشمه می گیرد.ما نباید بگذاریم که هیچ جزئی از زندگیمان در دام تکرار، گرفتار شود.صیاد سعادت، چشم بر این دام دوخته است... در زندگی ،لحظه های سختی وجود دارد؛ لحظه های بسیار سخت و طاقت سوزی ، که عبور از درون این لحظه ها، بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی به نظر، امری نا ممکن می رسد.ما کوشیده ایم - خدا را شکر - که از قلب این لحظه ها، بارها و بار ها بگذریم، و چیزی را که به معنای حیات ماست و رویای ما، به مخاطره نیندازیم.ما به دلیل بافت پیچیده ی زندگیمان، هزار بار مجبور شدیم کوچه ای تنگ و طولانی و زرورقی را بپیماییم، بی آن که تنمان دیوار این کوچه را بشکافاند یا حتی لمس کند.ما، در این کوچه ی بسیار آشنا، حتی بارها ، مجبور به دویدن شدیم، و چه خوب و ماهرانه دویدیم.انگار کن بر پل صراط...زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.اما، روزهای بد، همچون برگهای پائیزی ، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند، و درخت، استوار و مقاوم بر جای می ماند.برگهای پائیزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند... 


مقالات ارسالی